@*بـــــــــــــــــهــــــــــــــــــتـــــــــــــــــرم*@

ای شرمگین نگاه غم آلود          پیوسته در گریز چرایی ؟
 با خندهٔ شکفته ز مهرم           آهسته در ستیز چرایی ؟
شاید که صاحب تو ، به خود گفت           در هیچ زن عمیق نبیند
 تا هیچگه ز هیچ پری رو            نقشی به خاطرش ننشیند
 اما ز من گریز روا نیست           من ، خوب ، آشنای تو هستم
 اینسان که رنج های تو دانم           گویی که من به جای تو هستم
باور نمی کنی اگر از من           بشنو که ماجرای تو گویم
 در خاطرم هر آن چه نشانی است            یک یک ، ز تو ، برای تو گویم
 هنگام رزم دشمن بدخواه           بی رحم و آتشین ، تو نبودی ؟
گاه ز پا فتادن یاران            کین توز و خشمگین ، تو نبودی ؟
 هنگام بزم ، این تو نبودی          از شوق ، دلفروز و درخشان ،
جان بخش چون فروغ سحرگاه           رخشنده چون ستارهٔ تابان ؟
در تنگی و سیاهی زندان           سوزنده چون شرار تو بودی
 آرام و بی تزلزل و ثابت           با عزم استوار تو بودی
اینک درین کشاکش تحقیر           خاموش و پر غرور تویی ، تو
 از افترا و تهمت دشمن           آسوده و به دور تویی ،‌ تو
 ای شرمگین نگاه غم آلود           دیدی که آشنای تو هستم ؟
هنگام رستخیز ثمربخش          همرزم پا به جای تو هستم ؟

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:56 توسط shaya| |

بر پرده های در هم امیال سر کشم/نقش عجیب چهره یک ناشناس بود
نقشی ز چهره ای که چو می جستمش به شوق/پیوسته می رمید و به من رخ نمی نمود
یک شب نگاه خستهٔ مردی به روی من/لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم که بگسلم این رشتهٔ نگاه/قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:49 توسط shaya| |

 

چه گریزیت ز من ؟          
چه شتابیت به راه ؟          
به چه خواهی بردن           
در شبی این همه تاریک پناه ؟          
مرمرین پلهٔ آن غرفهٔ عاج           
ای دریغا که زما بس دور است           
لحظه ها را دریاب           
چشم فردا کور است           
نه چراغیست در آن پایان           
هر چه از دور نمایانست           
شاید آن نقطهٔ نورانی           
چشم گرگان بیابانست           
مِی فرومانده به جام           
سر به سجاده نهادن تا کی          
او در اینجاست نهان           
می درخشد در مِی          
گر به هم آویزیم          
ما دو سرگشتهٔ تنها ، چون موج           
به پناهی که تو می جویی ، خواهیم رسید           
اندر آن لحظهٔ جادویی اوج !          

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:42 توسط shaya| |

داد ميزنم نرررررررررررررررررررو تروخدا نروووووووووووووووووووووو

ولي حتي يه سرم بر نميگردونه ببينه چشمام پر از اشكه و صدام در نمياد دارم با زجر داد ميزنم

نررررررررررررررررررررررررروووووووووووووووووووووووو

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 18:11 توسط shaya| |

همیشــــه تــــو دلــــت گفتــــی : این مگه با چند نفر دوسته که همیشه آنلاینه ؟ یک جمله همیشه یادت باشه: همیشــــه آنــلـایــن تـــریـــن هــــا تنهـــاتــریـنـنـد

نوشته شده در پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:47 توسط shaya| |

تکیه بر دوست مکن

محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:25 توسط shaya| |

به هر كس محبت ميكنم....

جانم فدا....

مثل عقرب....

نيشم ميزند....

نميدانم..............

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:10 توسط shaya| |

عكس كوچولوهاي خوشكل


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:13 توسط shaya| |

زني زيبا مي رفت ، مردي او را ديد و دنبال او روان شد . زن پرسيد که چرا پس من مي آيي ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام . زن گفت : برمن چه عاشق شده اي ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من مي آيد ، برو و بر او عاشق شو . مرد از آنجا برگشت و زني بدصورت ديد ، بسيار ناخوش گرديد و باز نزد زن رفت و گفت : چرا دروغ گفتي ؟ زن گفت : تو راست نگفتي . اگر عاشق من بودي ، پيش ديگري چرا مي رفتي ؟

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:3 توسط shaya| |

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:1 توسط shaya| |

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:58 توسط shaya| |

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد 

تقديم به بهترينم

 

 

ت

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:20 توسط shaya| |

سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:18 توسط shaya| |

درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:17 توسط shaya| |

دروغ و خيانت رو هك كن__ از انسانيت كپي بگير و سند توآ ل كن__ با صداقت و وفا و معرفت چت كن__ از زيباترين خاطره زندگي وب بگير__تو پروفايل قلبت يه قلبه تير خورده بذار و بگو عاشق عشق هستي__و عاشق عشق باشين_در مسنجر قلبت عشق رو اد كن __وبه احساسات زيبايي پي ام بده__غم رو ديلت كن__و واژه بدي رو رينيم كن__براي غرورت آف بزار و بگو بشينه آخه (دنيا دو روزه)

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:15 توسط shaya| |

روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشمميذاره همه مي رن غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:13 توسط shaya| |

هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي هر وقت که دلشو بدست اوردي ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست اوردي اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار مونده

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:12 توسط shaya| |

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:10 توسط shaya| |

پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:9 توسط shaya| |

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:4 توسط shaya| |

 

 

دوستت

 

 

 

 دارم را من        

 

 

 

   دل آويزترين شعر جهان

 

 

 

یافته ام این گل سرخ من است    

 

 

 

دامني پركن از اين گل كه بري خانه

 

 

 

 دشمن که فشانی به دوست راز خوشبختی   

 

 

 

هركس به پراكندن اوست تو هم اي خوب من اين

 

 

 

 نكته به تكرار بگو اين دل آويزترين شعر جهان را همه

 

 

 

 وقت نه به يك بار و به ده بار به صد بار بگو دوستت دارم

 

 

 را با من بسيار بگو دوستم داري را از من بسيار بپرس

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:19 توسط shaya| |

دست من نيست گاهي وقتا روزم آفتابي نميشه

حتي با معجزه ي عشق آسمون آبي نميشه

دست من نيست گاهي وقتا تلخ و بي حوصله مي شم

بين ما بين من و تو من خودم فاصله مي شم

دست من نيست...دست من نيست

يه شبايي باد و بارون ميزنه به برگ و بارم

اون شبا هواي آشتي حتي با خودم ندارم

يه روزاي ابر تيره منو ميبره از اينجا

مي بره اونوره ديروز گم مي شم اون دور دورا

مي دونم گاهي بلور قلبتو مي شکنه حرفام

صبر تو به سر رسيده از من و سرگشتگي هام

با گذشت به من نگاه کن تو که مي بيني چه تنهام

رو نگردون از من اي خوب اگه بدترين دنيام

وقتي که دور مي شم از تو اي هواي مهربوني

غمو تو چشات مي بينم اما اي کاش که بدوني

من گمشده.....من بد....با همه سرگشتگي هام

تو را از هميشه بيشتر

بيشتر از هميشه مي خوام

نوشته شده در شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:58 توسط shaya| |

به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:29 توسط shaya| |

باید فراموشت کنـــــــــــم
 چندیست تمرین مـــــــی کنم
 من می توانم ! می شود ! ، آرام تلقین می کنم
حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ….تا بعد، بهتر می شود ….
فکری برای این دلِ آرام غمگیــــــــــن مـــــی کنم
من می پذیرم رفته ای  و بر نمی گردی همین !
خود را برای درک این ، صـــــد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی ،  این روزگار و رسم اوست !
 این جمله را با تلخی اش ، صــــــد بار تضمین میکنم.
 
البته بـــــــــــاید معترف شـــــــــــــــوم که :
 نه نه ، هرگز نمی توانم تــــــــــــــــــــو را فراموش کنم....


نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 18:10 توسط shaya| |

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:48 توسط shaya| |


از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست


من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست


غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست


در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست


می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست


شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست


نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 13:4 توسط shaya| |

روز اول خیلی اتفاقی دیدمت...روز دوم الکی الکی چشمهام به چشمت افتاد...هفته بعد دزدکی بهت نگاه کردم...ماه بعد شانسی به دلم نشستی وحالا سالهاست یواشکی دوست دارم

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:15 توسط shaya| |

دلم گرفته است در اوج تنهایی
ای غم چقدر برایم آشنایی!
قطره قطره میریزد اشک بر روی گونه هایم
کسی نیست تا ببیند چه غمگین است بهانه ی چشمهایم
من و تنهایی ، دوست ندارم دلم اینگونه پر از غم باشد در لحظه های بی کسی
نمیدانم چرا ، دلم اینقدر از دنیا گرفته
نمیدانم چرا بغض گلویم را گرفته
نمیدانم تا کی باید اسیر غم باشم
نمیدانم تا کی باید در انتظار محبت یکی باشم
یکی مثل او که محبتش آرزوی من است ، یکی مثل او که حرفهایش آرام بخش دل مناست ، او که اینک در کنارم نیست ، او که اینک بی قرار من نیست
او که هیچگاه منتظر من نیست ، حالا چگونه باید با این دل خسته سر کنم ، چگونه باید این لحظات سرد را بگذرانم و دلم را آرام کنم
چرا باید در حسرت یک ذره محبت باشم ، در این لحظه چرا باید به انتظار تمام شدن اشکهایم باشم
هر چه اشک میریزم ، بیشتر دلم میگیرد ، یک لحظه اشک نریزم بغض گلویم را میگیرد
پس بایدگریه کنم ، تا آرام شوم ، تا از این حال و هوای پر از غم رها شوم
دلم گرفته است در اوج تنهایی ، کسی نیست تا در این اوج تنهایی آرام کند این دل بهانه گیر را !!!

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:44 توسط shaya| |

 

 

 

اگر غم هاتو از یادت نبردم

 

ولیکن پا به پاهات غصه خوردم

 

اگر به قول تو هیچی نداشتم

 

واست از مهربونی کم نذاشتم

 

اگــر واسه تو دل گرمی نبودم

 

ولــــی در حد سرگرمی که بودم!!!!

 

بی انصافی نکن

 

تغیر کردی

منو از زنده بودن سیر کردی

 

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:33 توسط shaya| |

دست‌هایت چه نسیمی دارد

وقتی از پیرهنم می‌گذرد

مثل آن است که در وا شده است

نور گرمی به تنم می‌گذرد.

..

تشنه هوای ابری‌ام

تشنه قدم زدن کنار تو

در هوای ابری‌ام.

..

از بوسه‌ات لبریز

از خنده‌ات سرشار...

شعری به لب‌هایت بدهکارم.

..

با سینی چای می‌رسی

عطر تو شروع می‌شود

گرمای تو در من جریان می‌گیرد.

..

و دلتنگ لب‌های برفم

و دلتنگ ابری

که بر شانه‌هایت.


نوشته شده در جمعه 18 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:22 توسط shaya| |

 

وقتی تمام احسا س دلتنگی ات را با یک

 

"به من چه"

 

پاسخ میگیری...

 

"به کسی چه"

که چقدر تنهایی!



نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:37 توسط shaya| |

دفتر عشق

دفتر عشـــق كه بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو كار تو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیكنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون كه عاشقـــت بود
بشنواین التماس رو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ


نوشته شده در دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:24 توسط shaya| |

می‌نویسم، چون می‌دانم هیچ گاه نوشته‌هایم را نمی‌خوانی،

حرف نمی‌زنم، چون می‌دانم هیچ گاه حرف‌هایم را نمی‌فهمی،

نگاهت نمی‌کنم، چون تو اصلا نگاهم را نمی‌بینی، صدایت

نمی‌زنم، زیرا اشک‌های من برای تو بی‌فایده است، فقط

می‌خندم، چون تو در هر صورت می‌گویی من دیوانه‌ام

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:57 توسط shaya| |

نمي دانم تو مي داني چه رازي در نهان دارم؟

از آن اسرار نا گفته چه حرفي بر زبان دارم؟

 



نمي دانم تو مي داني نگاهت غنچه گل شد؟

براي من که با عشقت خجالت از جهان دارم

 



نمي دانم تو مي داني چرا در روزگار خود؟

به ياد با تو بودن همچناني آنچنان دارم؟



نمي دانم تو مي داني چرا برق نگاهم را؟

ز چشمانت نهان کردم و اينک در بيان دارم



نمي دانم تو مي داني که مي مانم به ياد تو؟

شب و روز و همه ساعت و تا جايي که جان دارم


نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:48 توسط shaya| |

میدونی آدما بین الف تا ی قرار دارند.

بعضی ها مثل " ب " برات میمیرند،

مثل " د " دوستت دارند،

مثل " ع " عا شقت میشوند،

مثل " م " منتظر می مونند تا

یه روز مثل " ی " یارت بشن

نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:30 توسط shaya| |

نوشته شده در شنبه 12 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:0 توسط shaya| |

 

از یه نی نی میپرسن عشق یعنی چی؟

میگه یعنی بزالی اونم از پفکت بخوله ولی فقط

توتا دونه!

 

 

نوشته شده در جمعه 11 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:44 توسط shaya| |

چون عود نبود چوب بید آوردم

روی سیه و موی سپید اوردم

خود فرمودی که نا امیدی کفر است

فرمان تو بردم و امید آوردم

نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:,ساعت 23:19 توسط shaya| |

اي خدا دلگيرم ازش

اي زندگي سيرم ازت

اي زندگي ميميرم و عمرمو ميگيرم ازت

اين غصه هاي لعنتي ازخنده دورم ميكنن

اي خدا دلگيرم ازش

نوشته شده در دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:,ساعت 11:52 توسط shaya| |

فرهنگ لغات زنان :

 

۱٫ آره یعنی نه

 

۲٫ نه یعنی آره

 

۳٫ ما با ید با هم حرف بزنیم یعنی بشین فقط گوش کن

 

۴٫ هر کار دوست داری بکن یعنی بکن ولی بعد دهنت سرویسه

 

۵٫ چقد منو دوست داری ؟ یعنی یه گندی زدم می خوام بگم

 

۶٫ دو دقیقه دیگه حاضرم یعنی دو ساعت علافی !!!

 

نوشته شده در یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:15 توسط shaya| |


Power By: LoxBlog.Com