@*بـــــــــــــــــهــــــــــــــــــتـــــــــــــــــرم*@

ای شرمگین نگاه غم آلود          پیوسته در گریز چرایی ؟
 با خندهٔ شکفته ز مهرم           آهسته در ستیز چرایی ؟
شاید که صاحب تو ، به خود گفت           در هیچ زن عمیق نبیند
 تا هیچگه ز هیچ پری رو            نقشی به خاطرش ننشیند
 اما ز من گریز روا نیست           من ، خوب ، آشنای تو هستم
 اینسان که رنج های تو دانم           گویی که من به جای تو هستم
باور نمی کنی اگر از من           بشنو که ماجرای تو گویم
 در خاطرم هر آن چه نشانی است            یک یک ، ز تو ، برای تو گویم
 هنگام رزم دشمن بدخواه           بی رحم و آتشین ، تو نبودی ؟
گاه ز پا فتادن یاران            کین توز و خشمگین ، تو نبودی ؟
 هنگام بزم ، این تو نبودی          از شوق ، دلفروز و درخشان ،
جان بخش چون فروغ سحرگاه           رخشنده چون ستارهٔ تابان ؟
در تنگی و سیاهی زندان           سوزنده چون شرار تو بودی
 آرام و بی تزلزل و ثابت           با عزم استوار تو بودی
اینک درین کشاکش تحقیر           خاموش و پر غرور تویی ، تو
 از افترا و تهمت دشمن           آسوده و به دور تویی ،‌ تو
 ای شرمگین نگاه غم آلود           دیدی که آشنای تو هستم ؟
هنگام رستخیز ثمربخش          همرزم پا به جای تو هستم ؟

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:56 توسط shaya| |

بر پرده های در هم امیال سر کشم/نقش عجیب چهره یک ناشناس بود
نقشی ز چهره ای که چو می جستمش به شوق/پیوسته می رمید و به من رخ نمی نمود
یک شب نگاه خستهٔ مردی به روی من/لغزید و سست گشت و همانجا خموش ماند
تا خواستم که بگسلم این رشتهٔ نگاه/قلبم تپید و باز مرا سوی او کشاند

 

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:49 توسط shaya| |

 

چه گریزیت ز من ؟          
چه شتابیت به راه ؟          
به چه خواهی بردن           
در شبی این همه تاریک پناه ؟          
مرمرین پلهٔ آن غرفهٔ عاج           
ای دریغا که زما بس دور است           
لحظه ها را دریاب           
چشم فردا کور است           
نه چراغیست در آن پایان           
هر چه از دور نمایانست           
شاید آن نقطهٔ نورانی           
چشم گرگان بیابانست           
مِی فرومانده به جام           
سر به سجاده نهادن تا کی          
او در اینجاست نهان           
می درخشد در مِی          
گر به هم آویزیم          
ما دو سرگشتهٔ تنها ، چون موج           
به پناهی که تو می جویی ، خواهیم رسید           
اندر آن لحظهٔ جادویی اوج !          

نوشته شده در پنج شنبه 16 آبان 1392برچسب:,ساعت 16:42 توسط shaya| |

داد ميزنم نرررررررررررررررررررو تروخدا نروووووووووووووووووووووو

ولي حتي يه سرم بر نميگردونه ببينه چشمام پر از اشكه و صدام در نمياد دارم با زجر داد ميزنم

نررررررررررررررررررررررررروووووووووووووووووووووووو

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 18:11 توسط shaya| |

همیشــــه تــــو دلــــت گفتــــی : این مگه با چند نفر دوسته که همیشه آنلاینه ؟ یک جمله همیشه یادت باشه: همیشــــه آنــلـایــن تـــریـــن هــــا تنهـــاتــریـنـنـد

نوشته شده در پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:47 توسط shaya| |

تکیه بر دوست مکن

محرم اسرار کسی نیست

ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:25 توسط shaya| |

به هر كس محبت ميكنم....

جانم فدا....

مثل عقرب....

نيشم ميزند....

نميدانم..............

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:10 توسط shaya| |

عكس كوچولوهاي خوشكل


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:13 توسط shaya| |

زني زيبا مي رفت ، مردي او را ديد و دنبال او روان شد . زن پرسيد که چرا پس من مي آيي ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام . زن گفت : برمن چه عاشق شده اي ، خواهر من از من خوبتر است و از پس من مي آيد ، برو و بر او عاشق شو . مرد از آنجا برگشت و زني بدصورت ديد ، بسيار ناخوش گرديد و باز نزد زن رفت و گفت : چرا دروغ گفتي ؟ زن گفت : تو راست نگفتي . اگر عاشق من بودي ، پيش ديگري چرا مي رفتي ؟

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:3 توسط shaya| |

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:1 توسط shaya| |

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:58 توسط shaya| |

از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد 

تقديم به بهترينم

 

 

ت

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:20 توسط shaya| |

سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:18 توسط shaya| |

درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:17 توسط shaya| |

دروغ و خيانت رو هك كن__ از انسانيت كپي بگير و سند توآ ل كن__ با صداقت و وفا و معرفت چت كن__ از زيباترين خاطره زندگي وب بگير__تو پروفايل قلبت يه قلبه تير خورده بذار و بگو عاشق عشق هستي__و عاشق عشق باشين_در مسنجر قلبت عشق رو اد كن __وبه احساسات زيبايي پي ام بده__غم رو ديلت كن__و واژه بدي رو رينيم كن__براي غرورت آف بزار و بگو بشينه آخه (دنيا دو روزه)

نوشته شده در سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 22:15 توسط shaya| |


Power By: LoxBlog.Com